خوشحال شدي؟
خوشحال شدي؟
كتاب «خوشحال شدي؟» از سري داستانهاي فيلي و فيگي است كه به زيبايي و با بياني طنزآميز به اهميت دوستي پرداخته است.
كتاب «خوشحال شدي؟» با تصوير افسرده و تنهاي فيلي شروع ميشود كه سرش را پايين انداخته و ناله ميكند. فيگي از گوشه صفحه بعد سرك ميشد و دوست غمگينش را ميبيند.
در صفحه بعد تصوير فيلي كه در برابر تصوير فيگي كوچكتر است به گوشه صفحه منتقل شده است و روبه رويش تصوير بزرگتري از فيگي به نمايش درآمده كه از خودش ميپرسد: «چرا دوستم ناراحت شده؟» اين نحوه تصويرپردازي و بزرگتر بودن تصوير فيگي بيانگر نقش مهمتر و كاربرديتر او در روند ادامه داستان است. فيگي ميداند فيلي از چه چيزهايي خوشش ميآيد و تصميم ميگيرد هر طور كه هست دوستش را خوشحال كند.
او خود را به شكل سواركار در ميآورد و جلوي فيلي ظاهر ميشود. فيلي ابتدا خوشحال ميشود اما خيلي زود دوباره غم به سراغش ميآيد. فيلي اما نا اميد نميشود و اينبار خود را به شكل يك دلقك در ميآورد و براي فيلي نمايش ميدهد؛ اما باز هم خوشحالي فيلي ديري نميپايد. حتي ربات شدن فيگي هم خيلي نميتواند حال و هواي فيلي را عوض كند. فيلي از غصه نقش بر زمين ميشود و فيگي باز هم به گوشه صفحه پناه ميبرد و از آنجا به فيلي نگاه ميكند و احتمالا فكر ميكند كه ديگر چه كاري براي خوشحال كردن دوستش ميتواند انجام بدهد.
وقتي فيلي فيگي را ميبيند از خوشحالي به هوا ميپرد و ميگويد: «حالا ديگر ناراحت نيستم. خوشحال خوشحالم.» از اين به بعد در تصويرها شاهد بزرگتر بودن فيلي در برابر فيگي هستيم و همين نشان ميدهد كه ورق برگشته و از اينجاي داستان نقش اصلي برعهده فيلي است.
كتاب «خوشحال شدي؟» در واقع با بياني ملموس ميخواهد علت اصلي خوشحالي را كه در واقع چيزي جز دوستي نيست، به كودك نشان بدهد. از اينجاي داستان به بعد نوبت فيلي است كه بگويد چرا از ديدن سواركار، دلقك و ربات خوشحال نشده بود. فيلي در واقع ناراحت بوده چون نميتوانسه سواركار، دلقك و ربات را در كنار بهترين دوستش ببيند. او همه آنچيزها را دوست داشته اما نميتوانسته از ديدن آنها خوشحال باشد وقتي كه بهترين دوستش نبوده تا دو تايي آنها را ببينند.
كتاب «خوشحال شدي؟» در اينجا تمام نميشود. فيلي و فيگي تا كاري نكنند كه مخاطب هم از خوشحالي لبخند بزند داستان را به پايان نخواهند رساند. در صفحه آخر آن دو كنار هم مينشينند و فيلي با گونههايي كه از خجالت سرخ شده ميگويد: «من هميشه به دوستهايم احتياج دارم.» و فيگي با لبخند اضافه ميكند: «تو به يك عينك جديد احتياج داري.» اين جمله فيگي در واقع خيال خواننده كودك را راحت ميكند و به پرسش او پاسخ ميدهد كه چرا فيلي متوجه نشده بود سواركار، دلقك و ربات هم كسي نبودند جز فيگي.
- آناهيتا حضرتي
- Mo Willems
- مو ويلمس
- آناهيتا حضرتي
- مو ويلمس
برچسب: معرفي كتاب كودك، معرفي كتاب كودك 3 ساله، معرفي كتاب كودك 4 ساله، معرفي كتاب كودك 5 ساله، معرفي كتاب كودك 6 ساله، معرفي كتاب كودك و نوجوان، كتاب هاي تصويري كودك و نوجوان، ،