ممكن و ناممكن
ممكن و ناممكن
در كتاب «ممكن و ناممكن» نويسنده سفر به سوريه و بازنويسي خاطرههايش را بهانهاي قرار ميدهد براي معرفي تاريخ چندهزار ساله خاورميانه. كتاب «ممكن و ناممكن» نام ديگري نيز دارد: سوريه در خواب و بيداري.
اينگهبورگ لئوني در فصل اول كتاب از روزهاي اقامت خود در كشور سوريه و سيروسياحت در بازار حلب، موزهها و مكانهاي تاريخي مينويسد و خواننده را با حال و هواي اين شهر آشنا ميكند. در بازديد از موزه حلب، تنديس برنزي شير نگهباني توجه او را به خود جلب ميكند و متوجه ميشود كه جفت آن در موزه لوور نگهداري ميشود. فكر جدايي اين دو شير برادر، كه اينگهبورگ لئوني آنها را ممكن و ناممكن مينامد، و رساندن سلام اين دو به يكديگر براي او به آييني تبديل ميشود كه در سفرهايش به حلب و پاريس آن را به جا ميآورد. در ادامه، نويسنده افسانه ديدار ممكن و ناممكن و گفتوگوي بين اين دو را، كه در خواب ديده است، به تفصيل شرح ميدهد.
در فصل پاياني كتاب «ممكن و ناممكن» اينگهبورگ لئوني از وقوع جنگ در سوريه ميگويد و از دلنگرانياش براي سرنوشت نامعلوم ممكن و ايزدبانوي آب.
در پشت جلد كتاب از قول نويسنده ميخوانيم: «نوههاي عزيزم! اكنون شما آن اندازه بزرگ شدهايد كه با ما، يعني مادربزرگ و پدربزرگتان كه هنوز بسيار پير نيستند، راهي سفر گروهي پرماجرايي به سوريه بشويد. ما بسيار دوست داريم در پي رويايمان برويم و همراه شما از محلهايي كه دوست داريم، مانند ديدار از شير و ايزدبانوي آب، ديدن كنيم ولي اكنون سفر به سوريه نشدني است! در آنجا جنگ است و روياي ما به كابوس تبديل شده.»
انتشارات «گوته و حافظ» و بانو «اينگهبورگ لئوني» حق انتشار كتاب «ممكن و ناممكن» را به فارسي و براي آشنايي كودكان و نوجوانان با ميراث فرهنگي خاورميانه و اهميت نگهباني از آن به برنامه «با من بخوان» واگذار كردهاند.
درباره نويسنده كتاب «ممكن و ناممكن»
اينگهبورگ لئوني (انتسيان) مادربزرگي است كه تصميم ميگيرد خاطرات خود را از سفر به سوريه براي نوههايش بنويسد. پروفسور انتسيان، كه متخصص مغز و اعصاب است، براي آموزش درمان بيماري صرع به پزشكان سوري به سوريه سفر ميكند و همسرش، اينگهبورگ لئوني، كه در اين سفرها او را همراهي ميكند تصميم ميگيرد آنچه را در خواب و بيداري در اين كشور ديده است براي نوههايش بازگو كند. كتاب «ممكن و ناممكن» حاصل اين خاطرهنويسي است. اينگهبورگ لئوني تاكنون كتابهاي ديگري نيز براي نوههايش نوشته است.
- چنانكه در افسانههاي مادربزرگش شنيده بود بسيار باور داشت آرزو كردن چيزي، در بهدست آوردن آن چيز كمك ميكند. ... لوبابا آرزويي عجيب و دور از دسترس داشت. او آرزويي بالاتر از سفر به شهر سمرقند يا شهر بخارا نداشت.
- اين جمله يوسف را هنگامي كه از خودش، همسرش و جهان پيرامونش ناراضي است و به زبان ميآورد، به ياد بياوريد: يوسف! مثل ماه باش كه آن بالاست ولي فروتنانه تصويرش را اين پايين، در آب پيرامون ماء بازتاب ميدهد، نه مانند دود كه چيزي نيست ولي ميخواهد بالا برود.
- ناممكن گفت: بازديدكنندههاي موزه از من و دوستانم در اين تالار انتظار دارند برايشان از زندگي گذشته پيشينيانشان در ميانرودان بگوييم. هيچكس جز ما نميتواند اين كار بكند. هرچه باشد ما شاهد زنده تاريخ در چهار هزار سال پيش بودهايم. از اين رو، آدمها ما را مانند گنجي بيهمتا ميبينند. ما اشياي قديمي آن اندازه خرد و دانش داريم كه مدعي چيزي نباشيم. من برخلاف تو اين احساس را ندارم كه در قفس و يا در خانه سالمندانم، بلكه بيشتر حس ميكنم در گنجخانهاي زندگي ميكنم.
- مسعود ميرعلايي
- توبا صابري, آرش برومند
- Wolfgang Entzian
- ولفگانگ انتسيان
- اينگهبورگ لئوني (انتسيان)
- ولفگانگ انتسيان
- توبا صابري
- آرش برومند
- مسعود ميرعلايي
برچسب: معرفي كتاب كودك، معرفي كتاب كودك 13 ساله، معرفي كتاب كودك 14 ساله، معرفي كتاب كودك 15 ساله، معرفي كتاب كودك و نوجوان، كتاب هاي ادبيات غير داستاني براي كودكان، ،