كودك دريا
كودك دريا
خانواده دوترلو داراي ۷ پسر هستند. كوچكترين پسرشان، يان، جثه ريزي دارد و حرف نمي زند و همين امر سبب عصبانيت پدر و مادرش است. يان عاشق درس و مدرسه و كتاب است. هم خودش و هم معلم هايش فكر مي كنند كه باهوش است؛ اما پدر و مادرش به چنين چيزي اعتقاد ندارند. برادران يان هم او را پسري عاقل مي دانند كه بدون حرف زدن تنها با نگاهش بخوبي مي تواند با ديگران ارتباط برقرار كند.
در يك شب طوفاني يان در ميان مشاجرات پدر و مادر متوجه شد كه پدر قصد دارد آن ها را به جنگل ببرد و از بين ببرد. بنابراين نزد برادرانش مي رود آن ها را بيدار مي كند تا از خانه فرار كنند. آن ها لباس هاي گرمشان را مي پوشند و به سرعت از خانه خارج مي شوند. سفر آن ها به سمت دريا است، جايي كه فكر مي كنند در آنجا امن خواهند بود.
ماجراي يان و برادرانش از اينجا آغاز مي شود. در طي اين فرار اين يان است كه رهبري گروه را به عهده دارد زيرا يان مي داند از كدام راه بايد بروند، او مي تواند نقشه بكشد كه چگونه غذا يا پناهگاه بيابند يا براي رسيدن به دريا بليط قطار تهيه كنند؛ اين براي بقيه كافي است. يان كودكي است با اعتماد بنفس بالا.
اولين جمله كتاب به سرعت توجه مخاطب را به خود جلب مي كند: «فكر مي كنم يكي از آخرين افرادي هستم كه يان را زنده ديدم»
هر فصل كتاب را شخصي روايت مي كند: مادر، پدر، هر يك از برادران، مردمي كه به آن ها كمك كردند يا آن ها كه هيچ كمكي نكردند. اما تنها فردي كه داستان را كامل مي داند يان است و تقريبا تا پايان كتاب هيچ فصلي از زبان يان روايت نشده است. يان در يك فصل كوتاه از اواخر كتاب تمام ماجرا را بازگو مي كند.
پايان باز داستان مخاطب را به فكر وامي دارد كه از اين پس چه اتفاقاتي ممكن است براي يان بيفتد و بدين ترتيب مي تواند خيال پردازي كند.
- فهميدم كه چرا آن ها اين قدر نزديك به در ايستاده و به مغازه خيره شده بودند. مفهومش اين بود:«ما مشتري معمولي نيستيم, بنابراين جلوتر نمي آييم.» فكر مي كنم واقعا كم رويي آن ها و همچنين وضع لباس هايشان بود كه مرا تحت تاثير قرار داد. هفت سال است كه اين مغازه را اداره مي كنم و قبل از اين هم مغازه اي در آنگولوم داشتم، اما هرگز كسي با چنين ساده دلي و معصوميت چيزي از من نخواسته بود: ما نون مي خوايم، اما پول نداريم. زياد معطل نكردم و جواب دادم مهم نيست...
- داستان اين بود كه تعداد آن ها كاملا مشخص بود؛ هفت برادر؛ سه تا دوقلو و كوچكترين برادر، آدم نحيف و ضعيفي به كوچكي انگشت شست و كسي كه قطعا قهرمان داستان شده است.
- در مورد يان آخرين پسربچه ترجيح مي دهم سكوت كنم زيرا به اندازه كافي درباره او شايعه پراكني شده است. گويي مردم در دوران كودكي كم قصه مي شنوند و بعدها سعي مي كنند با شايعه پراكني اين كمبود را جبران كنند.
- هر اتفاقي كه بيفتد بايد به راهمان ادامه دهيم. اين همان چيزي بود كه ما به خودمان مي گفتيم. به نظر مي آيد كه رسيدن به هر چيزي بهايي دارد.
- يان جادوگر نيست كه براي ما جهت يابي كند . اما انگار در سرش ، قطب نما، انتن يا چيز ديگري اصلا نمي دانم چيست وجود دارد. او هرگز زياد مكث نمي كند، سر كوچكش را به سوي آسمان بلند مي كند، به هر طرف مي چرخاند و سپس با انگشتش جهت را نشان مي دهد و ما آن را دنبال مي كنيم...... از او پرسيدم چطوري اين كارو مي كني؟ گفت: نور .... نور توي آسمون، به طرف غرب روشن تره اما من فرقي نمي بينم.
- به نظرم آمد كه او يك بچه واقعي نيست و يك راست از ميان افسانه اي بيرون آمده است. اي كاش حق داشتم براي لحظه اي هم كه شده وارد آن افسانه بشوم. اي كاش او قبول مي كرد كه مرا به آنجا راه بدهد.
- بااحتياط كنارش نشستم، چون مي ترسيدم اين افسون را در هم بشكنم.
- كتاب هاي مناسب آموزگاران و مربيان
- كتاب هاي مناسب معلمين راهنمايي و دبيرستان
- زهره ناطقي
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي خانواده
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي ۱۳ سال به بالا
- ژان كلود مورلوا
- زهره ناطقي
برچسب: معرفي كتاب كودك، معرفي كتاب كودك و نوجوان، معرفي كتاب كودك 13 ساله، معرفي كتاب كودك 14 ساله، معرفي كتاب كودك 15 ساله، كتاب هاي ادبيات داستاني براي ك،