اسب سفيد در مرداب
اسب سفيد در مرداب
راگني هيلر دختر نوجواني است كه مادر و برادرش را در يك حادثه رانندگي از دست داده است. پدرش در لندن استاد دانشگاه است و علاوه بر تدريس، در زمينه فراروانشناسي و علوم خفيه تحقيق مي كند. درحال حاضر پدر راگني بر روي يك كتاب مصور درباره ي خانه هاي اشباح كار مي كند. در تعطيلات تابستان پدر راگني براي يك كار تحقيقاتي درباره ي قلعه اي به نام ريكروين، يكي از معروف ترين قصرهاي اشباح در اسكاتلند،عازم آنجاست. راگني بر خلاف ميل باطنيش براي نخستين بار همراه پدر به اين سفر مي رود.
در طول اين سفر اتفاق هاي بسيار عجيبي براي راگني رخ مي دهد. او يك روز در حال گشت و گذار در طبيعت همراه گربه اش به طور اتفاقي پايش به قلعه ي ريكروين باز مي شود، با پسر جواني از بازماندگان خاندان ساكن قلعه به نام آنگوس آشنا مي شود و به اسرار عجيبي در مورد قلعه پي مي برد. سراسر اين سفر براي راگني پر است از اتفاقات هيجان انگيز.
اسب سفيد در مرداب داستاني است رازآميز كه لحظات هيجان انگيزي را براي مخاطب نوجوان خود ايجاد مي كند. كتاب داراي ترجمه اي روان است و داستان توسط شخصيت اصلي آن يعني راگني روايت مي شود. بخش هاي زيادي از كتاب به توصيف طبيعت و فضاهايي مي پردازد كه ماجراها در آن اتفاق مي افتد و به اين ترتيب مخاطب را به درون داستان مي كشاند و او را با خود همراه مي كند.
لجبازي و بدقلقي، حساس و زودرنج بودن، گاه خشن و گاه لطيف بودن كه همگي از ويژگي هاي دوران نوجواني است در ارتباطات بين شخصيت نوجوان و شخصيت هاي ديگر داستان ديده مي شود؛ و اين نشان از شناخت خوب نويسنده از اوج و فرودهاي رواني نوجوانان دارد. مطرح كردن برخي از اعتقادات و باورهاي گروهي و قبيله اي در نقاط مختلف جهان، نگاه آن ها به مسائل ماورائ الطبيعي، همچنين اشاره اي به عشق خام نوجواني در بخش هاي پاياني داستان از نكات قابل توجه در اين داستان است.
- ظاهرا توي قلعه طي سال ها پديده هاي فراهنجار زيادي اتفاق افتاده كه تا امروز هيچ توجيه عقلاني براشون پيدا نشده.
- ناگهان آفتاب از ميان ابر پرتوافشاني كرد و يك رديف پنجره به طرز اسرارآميزي برق زد. انگار كسي با شمعدان در اتاق ها قدم مي زد. ..... به ياد داستان ريش آبي افتادم كه وقتي زن هايش در اتاق ممنوعه قدم مي گذاشتند، مي مردند. آيا داستاني كه مردم از قلعه تعريف مي كردند مشابه آن داستان بود.
- ناگهان هوا سرد شد. چيزي شبيه مه از دره ها بالا آمد. غبار خاكستري مه از هرسو به طرفم مي آمد. ولي بدتر از همه آن سكون ناگهاني بود. انگار زير درپوشي شيشه اي ايستاده بودم.عين حشره اي كه در كهربا محبوس شده باشد. بعد آن را ديدم. نگاهم را بالا انداختم. روي يك صخره ايستاده و مه اطرافش را فراگرفته بود. اسبي سفيد بود، سفيد نقره اي، بزرگ و قوي با سري باريك و كشيده......
- بعضي اوقات با خودم مي گفتم: آيا صحت دارد كه نيرويي برتر ، ما را به سوي انسان ها و مكان هايي كه در موقعيت خاصي از زندگي مان براي ما مهم هستند هدايت مي كند؟
- پدر گفت: اين جا به سنت ها خيلي پايبندن. البته اين تعلق خاطر به سنت ها از جاذبه هاي انگليسي هاست. به او گفتم: پابند بودن به همه سنت ها زياد هم جاذبه نداره، سنت ها بايد پسنديده باشن.
- پدرم گفت: من فكر مي كنم آدم مي تونه توي شرايط خاصي، به زمان گذشته برگرده؛ بعضي جاها هستن كه ويژگي هاي ماورايي دارن. توي اين مكان هاي خاص، قوانين طبيعي زمان و مكان و فناپذيري صدق نمي كنه.
- چشمم به ساعت آفتابي افتاد. زير عقربه آن متني نوشته شده بود كه نوشته هاي روي معابد قديمي را تداعي مي كرد، نگاه كردم:
بنگر كه زمان با چه شتابي مي گذرد
پس، هر ساعت و هر دقيقه را
تا آنجا كه در توان داري ، درياب
وقتي خورشيد سربرآورد
زمان پرواز خواهد كرد
و هرگز آنچه رفته، برنخواهد گشت. هرگز!
- آدم ها برداشت هاي مختلفي از خوشبختي دارن.. ارزش هاي زندگيشون با هم فرق مي كنه.
كاربردها و فعاليت ها
گروه سني مخاطب: ۱۲ سال به بالا
نوع فعاليت: گروهي
با خواندن گروهي پرسش هاي ذهني افراد گروه درباره مسائل ماورائ الطبيعه، برخي باورهاي قبيله اي در مناطق مختلف جهان، اتفاقاتي كه رخ مي دهد ولي توجيه عقلاني براي آن ها وجود ندارد را مي توان به بحث گذاشت.
- كتاب هاي مناسب آموزگاران و مربيان
- كتاب هاي مناسب معلمين راهنمايي و دبيرستان
- گيتا رسولي
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي خانواده
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي ۱۳ سال به بالا
- گيتا رسولي
- ارزولا ايسبل
برچسب: معرفي كتاب كودك، معرفي كتاب كودك و نوجوان، معرفي كتاب كودك 13 ساله، معرفي كتاب كودك 14 ساله، معرفي كتاب كودك 15 ساله، كتاب هاي ادبيات داستاني براي كودكان، ،